عشق پتو

آراد یه پتو از مکه آوردم از کوچیکی زیرت مینداختم وقتی رفتم سرکار یه روز خاله فریبات گفت اینقدر راحت میخوابه رو پاهام با این پتو دیدم پتو رو میده دستت تو هم میگیری جلو دهنت و میخوابی

الان هنوز هم عاشق پتوتی و خیلی دوستش داری از نوزادی تا الان

وقتی میندازم تو ماشین تا درش بیارم تو میری نگاش میکنی و میگی کی  خشک میشه

یه روز میخواستیم با ماشین بریم بیرون دور بزنیم رفتی پتوت رو برداشتی میگم اینو میخوای چیکار گفتی یه وقت میخوام بخوابم یه دونه از حیوونات رو هم برداشتی میگم اینو واسه چی برمیداری گفتی میخوام یه چیزی دستم باشه بهونه نگیرم که دستم خالیه😊(آخه یه روز رفته بودیم پاساژ بم لند واسادی به گریه که فلان حیوونم رو میخوام حالا هرچی میگم مامان جون الان من ازکجا اونا بیارم اون خونه مونه گیر دادی آخه دستم خالیه باید تو دستم باشه😊)

اینم یه عکس دیگه از تو با اون عشقت که تو سرته😋